بیعت با ولایت
در ادامۀ بحث «بصیرت» (جلسۀ 3، 27 جمادیالاول 1441) به تبیین موضوع «بیعت با ولایت» میپردازیم.
پس از پیامبر اسلام نبوت ختم شد؛ اما امتداد رسالت در ولایت ظهور کرد. ولایتی که برای ادامه صعود انسان در مسیر کمال لازم است.
رسول قوانینی را وضع میکند تا به وسیلۀ آن به زندگی ناسوتی و کثرتی سامان ببخشد. اما او یک وظیفۀ مهم دیگر هم دارد که اگر آن را انجام ندهد مثل این است که اصلاً رسالتش را انجام نداده.[1] این وظیفۀ مهم معرفی ولایت است تا پس از سامان دادن به ناسوت با قوانین نبی، ولی دنیای درون و نفس امت را سامان دهد.
نبی چارچوب حلال و حرام و مستحب و مکروه را تعیین کرده است و هیچ امامی هم حلال و حرام را تغییر نمیدهد. بلکه به نفس در مسیر عبور از ریب، رجس، دنیه و نجاست یاری میرساند. این چهار مورد در رابطه با باطن است نه ظاهر. چه بسیارند افرادی که در رعایت نجس و پاکی فقهی وسواس دارند اما درونشان پر از نجاست است. برای حفظ آبرو نزد دیگران هر کاری میکنند اما نزد وجود آبرویی ندارند و گرفتار رجساند. از روی جوگیری انفاق میکنند در حالی که در درون حساب و کتاب کرده و از مال خود دل نمیکنند. ولایت در باطن کار میکند تا ناپاکی را از نفس بردارد.
بیعت با پیامبر یعنی التزام به فروعات دین؛ اما بیعت با امام یعنی نفس را دربست در اختیار امام قرار دادن. رسول نماز ظاهری را به ما میآموزد؛ اما ولی نماز فقهی را ابزاری قرار میدهد تا وجود را نمازخوان کند. قرآن از کسانی نام میبرد که دائم در نمازند: "الَّذينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ"[2] ایشان پرورشیافتگان ولایتاند و وجودشان دائماً در نماز است. مسلماً هیچ کس نمیتواند دائماً در نماز فقهی باشد!
سجادهنشینی خوب است اما ولی میخواهد وجود ما دائماً در سجده باشد یعنی فانی در حق تعالی. روزه گرفتن ثواب زیادی دارد اما ولایت وجود را به روزهداری دائمی میکشاند تا همیشه در امساک باشد. هر حرفی را نزند؛ به هر جایی نرود و به هر چیزی نگاه نکند. حکم جهاد فقهی فقط در رویارویی با دشمنان است. اما برای انسان ولایتمدار، تمام میادین، میدان جنگ است. حتی غذا خوردن بر سر سفره. او از نفسش حساب میکشد که با این غذا خوردن نفس مطمئنه را ظهور میدهد یا نفس اماره و لوامه را؟
رسالت نبی بدون ولایت کامل نیست. اعمال امت هم بدون ولایت مقبول نیست. اگر در درون به امام اقتدا نکرده باشیم، نماز، روزه، حجاب، خمس و زکات از ما پذیرفته نمیشود. اگر نفس ما با انجام فروعات به اصل خود وصل نشود و عبادات ما را به غایت وجود نرساند مصداق نمازگزارانی خواهیم شد که جایگاهشان ویل است.[3] بیایید انقلاب درونی کنیم! همۀ ما به حال شهدا غبطه میخوریم؛ در حالی که با انقلاب درونی میتوانیم آن به آن شهید باشیم.
کسانی که با پیامبر فقط در مقام رسالت ایشان بیعت کردند، با رفتن پیامبر به عقب برگشتند با اینکه نماز و روزه را داشتند و ظاهراً مسلمان بودند، از تعالی و صعود درونی بازماندند. اما کسانی که با ولایت پیامبر بیعت کردند بعد از ایشان هم با ولی ماندند.
فرق شیعه و سنی در محبت به علی(علیهالسلام) نیست. چه بسیارند اهل سنت که به عنوان خلیفۀ چهارم حتی بیشتر از ما به علی(علیهالسلام) محبت و ارادت دارند یا در فروعات قویتر از ما عمل میکنند. معیار، سیر درونی و باطنی با ولایت علی(علیهالسلام) است. یعنی خود را نطفهای ببینیم در بطن ام ابیها که ولایت دائماً ما را رشد میدهد تا جنین کاملی شده و از جفت جدا شویم. کسی که سیر با ولایت را میپذیرد، در همه چیز به ولی اقتدا میکند نه از او پیشی میگیرد نه عقب میماند. میداند اگر رنگی از نفس و خواست خودش به نماز و انفاق و باورهایش بزند، به هدف غایی نمیرسد؛ اگر چه ممکن است بهترین مسلمان باشد اما بدترین مؤمن است که ایمانش سودی نبخشد: "لا يَنْفَعُ نَفْساً إيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ في إيمانِها خَيْراً"[4]
منظور از کسب خیر در ایمان این است که بگذاریم امام در وجودمان کار کند و پای خودی را کنار بکشیم. در غیر این صورت هر چه بیشتر نماز و روزه داشته باشیم، بیشتر از خدا و پیغمبر و زمین و زمان طلبکار میشویم تا ثواب این عبادات را تقدیممان کنند!
خداوند میفرماید: کسانی که با تو بیعت کردند در واقع با «الله» بیعت کردند.[5] پس بیعت با پیامبر باید بیعت با اسم جامع «الله» باشد که او در رسالتش ظهور نداده است و قرار است در ولایت دوازده امام ظهور پیدا کند. بیعت با ولایت هم بیعت با شخص علی(علیهالسلام) نیست. بلکه بیعت با خط و هدف اوست. بیعت با انسان کامل، پیمان با شخصیت خدایی و بلندگرای خودمان است. بیعت با امام یعنی بستن ناف خود به خط امام و تغذیۀ نفس از نفس کلی و رشد عقل با اتصال به عقل کلی. کسی که چنین بیعتی میبندد نیتش برای انجام هر کار حتی خوردن آب این است که امام را ظهور دهد. دستش جز در اقتدا به خط علی(علیهالسلام) حرکت نمیکند. امام در تمام زوایای زندگی برای او تعیین میکند که چه بخرد؛ چه بخورد و چه بپوشد. عروسک خیمه شب بازی است که به دست ولی میچرخد. چون به حبل الله وصل است. ما کجا اینطور چشم بستیم و گذاشتیم امام ما را بچرخاند؟!
بیعت با ولایت تلاش میخواهد نه برای عمل بلکه برای اتصال به منبع وجود. همانطور که تمام تلاش جنین برای رشد در اتصال بند ناف به منبع تغذیه یعنی خون مادر است. تنها در این صورت است که سلولها تکثیر شده و چشم و گوش پدیدار میشود تا در ارتباط با رزاق و مصورش یعنی مادر کامل شود. فطرت کمالگرای ما هم بیعت را فریاد میزند و خواهان همین اتصال با ولی است.
شیعه بودن پذیرش علی(علیهالسلام) و اولادش به عنوان امام نیست؛ بلکه پذیرفتن خط سیر و نورانیت حضرت در ریز و درشت زندگیمان است. تنها در این صورت است که میفهمیم تمام کارهای ما جسدی بیروح است و تا روح ولایت به صورت خیرات و زیباییها دمیده نشود، تأثیر وجودی ندارند.
با این تعریف از بیعت، مسلماً بیعت برای عروج انسان امری واجب و ضروری است. اسلام و تمام ادیان، مقدمۀ ولایت است. ولایت با تمام ادیان در بطن بود و با دین اسلام هم در بطن و هم در ظاهر. به همین دلیل تمام انبیا وصی داشتند. نه برای اینکه فروعات نبی را دوباره تکرار کنند که این تحصیل حاصل و محال است. بلکه به این جهت که بطن رسالتِ نبی یعنی ولایت را برای مردم باز کند.
بیعت یکی از اصول بنیادین حیات انسانی است و تمام جوامع بشری این حقیقت را ظهور دادند. اگرچه بیعت در شیعه باطنی اما در جوامع انسانی ظاهری است. حتی جوامع بدوی که بیست نفر در یک قبیله بودند، از یک نفر به عنوان حاکم اطاعت میکردند و محال بود بدون رهبر باشند. این نشاندهندۀ فطرت ولایتخواهی و بیعتپذیری انسان است. امروز انتخاب نماینده و رئیس جمهور و فرآیند رأیگیری ناشی از همین میل است. حتی در خانواده هم یک نفر باید رهبر باشد. به همین دلیل اسلام ولایت شوهر بر زن، ولایت پدر و مادر بر فرزند و ولایت قیم بر بیسرپرست را به عنوان مراتب ولایت تعریف میکند.
جامعۀ کفار هم باید حاکم داشته باشد وگرنه گرفتار هرج و مرج میشود. بیعت در جامعۀ متمدن امروز غرب، برای کسانی که در آنجا زندگی میکنند یا مسافرند، به این معناست که هیچ کس نمیتواند از قانون سرپیچی کند وگرنه باید منتظر دادگاه، مجازات و جریمه باشد. آزادی مطلق هیچ کجا معنا ندارد و انسانها لابد از بیعتاند. کمترین حد قانون، قوانین راهنمایی و رانندگی است که اگر کسی به اسم آزادی به آن تن ندهد هم میکشد و هم کشته میشود.
فرق بیعت اسلامی و غیراسلامی در نوع تعهد و انگیزه و هدف است. انگیزۀ غیردینی ترمیم حیات جمعی است که تزاحم و تصادف ناسوت را کنترل میکند. حاکم با جعل قوانین، انسان را از بسیاری از حوادث مصون میدارد؛ رفتار اجتماعیاش را در چارچوب قرار میدهد و برای او رفاه میآورد.
اما در بیعت اسلامی حاکم و امت هر دو ملزم میشوند برای «تکامل وجودی» یکدیگر تلاش کنند. از این رو علی(علیهالسلام) میفرماید که «حق شما بر من نصیحت و خیرخواهی و حق من بر شما اطاعت و فرمانبرداری است.» در بیعت اسلامی نظم جامعه هم لحاظ میشود اما آنچه در این تعهد اصالت دارد اعتلای وجود است.
وقتی جامعه اسلامی با رهبر اسلامی بیعت میبندد، وظیفهاش اطاعت است و مدام چون و چرا نمیکند و به تصمیمات رهبر ایراد نمیگیرد که چرا فلان حرف را زد یا نزد؟ چرا صلح کردیم یا جنگیدیم؟ اگر رهبر اسلامی تشخیص دهد که زمان صلح است مثل زمان امام حسن(علیهالسلام) یا اگر جنگ را ترجیح دهد مثل زمان امام حسین(علیهالسلام) وظیفۀ مردم فقط اطاعت و همراهی است.
در مقام مثال، بیعت ولایی مثل رابطۀ دست و پا و سایر اعضای بدن با «من» است. دست از خود اختیاری ندارد و به ارادۀ «من» بالا و پایین میرود. چشم، گوش به فرمان نفس ناطقه و ابزار او برای دیدن است و به میل خودش باز و بسته نمیشود. چون اعضا و جوارح بدن، تجلی نفس ناطقه هستند. هر چه دارند از اوست پس قبض و بسطشان هم با اوست.
خدا فقط یک تجلی کرده و بقیۀ موجودات مراتب او هستند. در این مثال ولی، نفس ناطقه یا همان من است و افراد جامعه اسلامی دست و پا و چشم و گوش اویند و باید مطیع محض باشند. ما اطاعت اعضای بدن از نفس ناطقه را قبول میکنیم. اما در مقابل ولایت که میدانیم اعتلای ما به دست اوست نظر میدهیم؛ چون و چرا میکنیم؛ به قوانینش تبصره میزنیم و ایراد میگیریم!
بیعت ولایی با حاکم اسلامی دو بعد ما را دربرمیگیرد: ظاهر و باطن که اصالت با باطن و تکامل وجودی است. این دو بعد در مورد سایر مراتب ولایت در جوامع کوچکتر و خانواده هم صادق است. ولی انصافاً ما کجا بیشتر گرفتار اضطراب میشویم و در اطاعت از ولی چون و چرا میآوریم؟ نوع اختلافات در تبعیت از ولی، آخ و اوخها و دلسردیها آنجاست که رفاه مادی ما تهدید شده یا در جایی که تعالی وجودیمان در خطر است؟!
تخلف از بیعت رسالت زیان دارد. به این معنی که ممکن است پس از پاک شدن در برزخ، امید نجات وجود داشته باشد. اما تخلف از بیعت ولایت، خسران و ورشکستگی است نه زیان. کسی که دستش را به ولایت میدهد و قدمهای اول را برمیدارد اما بعداً جا میزند، خود متعالیاش میمیرد و دیگر نمیتوان او را زنده کرد. همانطور که طلحه و زبیر دست به دامان ولایت بالا رفته بودند؛ اما وقتی سست شدند و سقوط کردند، علی(علیهالسلام) هم نتوانست برای آنها کاری کند با اینکه آرزوی نجاتشان را داشت چون خودش آنان را راه برده بود.
در هر زمان تعداد بیعت کنندگان زیاد بودند. اما واقعاً چند نفر تا آخر بر سر این بیعت ماندند؟ کوفیان هجده هزار نامه برای حسین(علیهالسلام) نوشتند که هر نامه را تعداد زیادی امضا کرده بودند. اما فقط هفتاد و دو نفر با او ماندند. امام صادق(علیهالسلام) چهار هزار شاگرد داشت اما کمتر از انگشتان دست در ولایتش باقی ماندند. اشکال کار کجاست؟! بیبصیرتی!
بصیرت یعنی در هر میدان فقط ولی را دیدن و تسلیم او بودن؛ معرفت به اینکه ولی در هر رتبه حاضر است و سرپیچی از ولایتش خودکشی است. انسان بصیر موجودیت خود را از بالا به پایین میبیند. خدا را میبیند و تنها تجلی خدا یعنی امام را. سپس همۀ موجودات را رتبهای از وجود امام میبیند. از جمله خودش را.
اما کسی که موجودیتش را از بالا نبیند، اموال و ازواج و اولاد برایش فتنه میشود. دائماً در اضطراب از بالا و پایین و زیاد و کم دنیاست. گرفتار حسادت و زیادهخواهی میشود. چون به خودش اصالت میدهد. اما انسان بصیر موجودیتش را از انسان کامل میبیند. میداند که در هستی یک خدا هست و یک «من» و بقیۀ اعضای بدن آن «من» هستند. میتوان در توهم، هزاران «من» قائل شد اما در واقع فقط یک من وجود دارد و او امیرالمؤمنین است نه شخص علی(علیهالسلام). خود او هم ولی دارد! ولی او نورانیت اوست. علی(علیهالسلام) هم با امیرالمؤمنین بیعت کرده و از آن وجود منبسط که رتبۀ کمال انسانی است، اطاعت میکند.
کسی که چنین دیدگاهی دارد، موجودیت خود را از دیدگاه الهی ارزیابی میکند نه خواستهای نفسانی. کسی که خود را ابزرای در دست ولایت ببیند، جز به ارادۀ ولی کار نخواهد کرد. مگر ابزار میتواند از خود کار بکشد؟
سطوح شخصیت ما را «هو الحی» میسازد. ما «حی» نیستیم بلکه ابزار «حی» هستیم. بگذاریم روی ما کار کند. تا به هدف اصلی خلقت برسیم و با ولایت به ذات خدا وصل شویم. وجود ما امانت است و خدا از ما میخواهد این امانت را به اهلش برگردانیم.[6] کسی که وجودش را امانت الهی ببیند، آن را از هوای نفس، امیال وهم و عقل جزئی و حساب سود و زیان فردی حفظ میکند. برای پیشبرد زندگی دلخواه خود به هر وسیله دست نمیزند. نفاق و نیرنگ ندارد و هرگز فریب نمیخورد.
در حدیث داریم که «از فراست مؤمن بترس چرا که او با نور الهی میبیند.»[7] این زیرکی همان نگاه از بالا به پایین است. او با نور خدا میبیند و چشم او مال خودش نیست.
اگر هر کدام از ما اینگونه باشیم در جامعه دیگر خبری از اختلاف و دودستگی و جنگ نخواهد بود و دشمن نمیتواند با هر سلاحی به ما تجاوز کند. اما امروز راه دشمن باز است؛ چون سود و زیان ما را در وادی نفس و خیال بررسی میکند و بر مبنای آن سفرهاش را باز میکند. ما هم فریب میخوریم و در دام میافتیم.
چرا در هر میدانی گوشمان به دهان رهبر نیست و فقط از او اطاعت نمیکنیم؟ ممکن است بگوییم رهبر انقلاب که معصوم نیست. اما حال که هر جامعهای ناگزیر از بیعت است، بیعت با رهبر دینی که بُعد جسم و جان ما را با هم در نظر میگیرد بهتر است یا بیعت با حاکم سکولار که فقط در اندیشۀ دنیاست؟ درست است که او معصوم نیست اما اگر بیعتش را نپذیریم با که بیعت کنیم که بهتر از او باشد؟!
بیشتر افرادی که مدام غر میزنند، به همه چیز انتقاد دارند، بدیهیترین قوانین را نمیپذیرند و مدام رهبر و تصمیمات او را زیر سؤال میبرند، اگر به یکی از کشورهای غربی مهاجرت کنند، بدون مقاومت تسلیم تمام قوانین خوب و بد آنجا میشوند؛ حتی اگر در ایران سطح رفاه بالاتر یا شغل بهتری داشته باشد. واقعاً چرا اینگونه است؟!
[1] - سورۀ مائده، آیۀ 67: "يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ"
[2] - سورۀ معارج، آیۀ 23.
[3] - سورۀ ماعون، آیۀ 4: "فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ"
[4] - سورۀ انعام، آیۀ 158: آن روز هيچ كس را ايمانش نفع نبخشد اگر قبل از آن ايمان نياورده و يا در ايمان خود كسب خير و سعادت نكرده باشد.
[5] - سورۀ فتح، آیۀ 10: " إِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ "
[6] - سورۀ نساء، آیۀ 58: "إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها"
[7] - المحاسن , جلد 1 , صفحه 131: "فَاتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ الله"
نظرات کاربران